فاطمه عزیزم
انا لله و انا الیه راجعون هانیه عزیزم سلام روز دوشنبه فاطمه عزیز رو دفن کردیم. نمیدونی چقدر نورانی و زیبا شده بود. به خدا مثه فرشته ها بود بعد از غسل که بدن نحیفشو تحویل دادن نمیدونی چه غلغله ای به پا شد. من و خاله فاطمه سعی میکردیم جلوی خاله جونو بگیریم تا پیش بچه نره و اونو تو اون وضعیت نبینه. اما آخرش تسلیم شدیم. منم بعدش رفتم جلو. اما..........همین که چشمم به صورت بی روح فاطمه عزیزم و اون پنبه هایی که داخل دهانش گذاشته بودن افتاد از حال رفتم. بعد از لحظاتی صدای باباجون و مامان جونمو شنیدم که مدام قربون صدقه م میشدن. دلم میخواست من جای فاطمه میرفتم. سریع خودمونو رسوندیم به قبرش. خدای من چه قبر کوچکی بود.مامان و بابای فاطمه جون برا...
نویسنده :
مامان الهه
9:11